محل تبلیغات شما

 بعد از یک هفته زدیم بیرون.  به پارک رفتیم. مردم با ماسک بی‌ماسک در رفت‌ وآمد بودند . بچه‌ها توی پیس،بیرون از پیس دوچرخه‌سواری می‌کردند.بعضی موتور می‌راندند.وضعمثل قبل بود. قلبت توی سینه‌ات آرام نداشت .نفست منظم نبود .گوش‌هایت چندان هوشیارنبود؛هر صدایی دو بر داشت، دو لایه بود انگار ، دو تحریر داشت. مردم دور و ترسناکبودند .

     دورزدیم برگشتیم به خیابان .مغازه ها بسته بودند .شماره تلفن‌شان را روی کاغذ نوشتهبودند زده بودند به شیشه یا آدرس اینستاگرامی گذاشته بودند. عکس یکی از شماره‌ها راگرفتم.برگشتیم برویم شنیدیم ضربه‌هایی به شیشه می‌خورد، مثل در زدن .دستی از آن طرف توی تاریکیتکان می‌خورد.کسی آنجا بود.اشاره می‌کرد الان باز می‌کند.برویم تو.من  انگار که او صدایم را بشنود گفتم:" نه چیزینمی خواهیم.این را برای ثبت در تاریخ می‌خواهم."دلیلبهتری پیدا نکردم.خوشبختانه منظورم را  به‌طورکلی متوجه شد.

  ایستادیم توی صف نانوایی. دو تا شاگرد نانوا باروپوش‌های سفید پشت تنور خمیر را به تخته می‌چسباندند و می‌گذاشتند توی تنور و سه‌تاسه‌تا  چهارتاچهارتا، هر چندتا که می‌خواستیمی‌آوردند.مردم کم می‌گرفتند. بلکه زود بروند.شاگرد می‌پرسید شما آقا. شما خانم.تو می‌گفتی دو تا ساده. یا کنجدی . می‌گفت دو رو یا یک رو. می‌گفتی یک رو. می‌گفتیدورو. بعد کارت می‌کشیدی.

      چند دقیقه‌ای بعد خانمی از بیرون آمد توگفت:" بعد از این آقا نوبت منه" .یکی از مشتری‌هاکه کنار میز ایستاده بود گفت:" شما که الاناومدین".زن گفت:" نه من بیرون ایستادهبودم، شما سرتون انداختین زیر رفتین تو."مرد گفت: "نباید می‌رفتم؟"زنبلافاصله گفت: "نه بخاطر کرونا باید می‌ایستادید بیرون."مرد ادامهنداد.ترجیح داد رو کند به تنور، به شاگردها.زن رفت بیرون با زنی دیگر که داشت رد می‌شدشروع کرد به حرف زدن . مدتی بعد دوباره آمد تو .کارت بانکی‌اش را به طرف مرد گرفت،انگارهمین الان او نبود که با مرد یکی به دو می‌کرد. گفت: "بی زحمتاین را بکشید."کارت توی یک پلاستیک بود. در پلاستیک راباز کرده بود تا خود مرد کارت را بردارد.مرد گفت: "نه من بیسوادم. نمی‌تونم."بعد دوباره همان بحث شروع شد.زن جمله‌اشرا تصحیح کرد .گفت: "من گفتم سرتون زیر بود رفتین تو."در صورتیکه گفته بود "سرتون  روانداختین پایینرفتین تو".توقع داشتم عذرخواهی کند.نکرد.آه‌."این مردم نازنین"،تحسین‌برانگیزند. غبطه‌برانگیزند. خوب از پس هم برمی‌آیند.مرد هم تا آخرش رو به شاگردنانواها منتظر ماند تا نان‌هایش را بدهند.وقتی گرفت گفت:" اهانگار هر روز کوچکتر می شوند." و خشکی‌ها و سوختگی‌ها نان را تکاند.

       باز از کنار مغازه‌های بسته با شماره تلفنی کهروی شیشه گذاشته بودند رد شدیم. دیدیم یک آرایشگاه باز است؛ با تک چراغی روشن؛جزاین‌که درش بسته بود.سلمانی داشت سر مردی را اصلاح می‌کرد.درست مثل قبل از کرونا؛جوری که انگار حالا دیگر آخر وقت است و او در را بسته است و دیگر نمی‌تواند مشتریقبول کند.لامپ‌های بیرونی را بسته بود و این‌ آخرین مشتری را راه می‌انداخت، مغازهرا می‌بست؛ شرمنده فردا تشریف بیاورید.

یادداشت‌های ایام کرونایی

یادداشت های ایام کرونایی

تکه‌ای از مقاله‌ام در باره نفت و داستان که در مجله "سینما و ادبیات " منتشر خواهد شد.

مرد ,تو ,بودند ,توی ,یک ,رو ,رفتین تو ,گفت نه ,را به ,است و ,مثل قبل

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

derichecsaa مطالب اینترنتی rilux فرهنگی ادبی علمی آموزشی ranmendmitma tiopraspaydia شهدای گمنام روستای دولت آباد Carol's game edederef Lawrence's page